آمدم ولی نرسیدم، آمدم ولی باز نگشتم.

اگر بخواهی در دیروز بمانی به فردا نمیرسی . ﺭِﮔﺎ در زبان کُردی به معنای راه و مسیر میباشد.

آمدم ولی نرسیدم، آمدم ولی باز نگشتم.

اگر بخواهی در دیروز بمانی به فردا نمیرسی . ﺭِﮔﺎ در زبان کُردی به معنای راه و مسیر میباشد.

آمدم ولی نرسیدم، آمدم ولی باز نگشتم.

امشب آرام بخواب
خدا از هرچیزی که
قرار است فردا با آن روبرو شوی
بزرگ تر است...!

. -. -. -. -. -. -. -. -. -. -. -. -.-.

آرزو میکنم
کتابهای خوب بخوانی
آهنگهای خوب گوش کنی
عطرهای خوب ببویی
با آدمهای خوب حرف بزنی
و فراموش نکنی که
هیچوقت دیر نیست
بودن کسی که میخواهی...

بایگانی

۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

اینجا لیستی از 30 کاری را عنوان می‌کنم که هیچوقت نباید در حق خودتان انجام دهید.


1. با آدم‌های نادرست نشست و برخاست نکنید. زندگی کوتاه‌تر از آن است که بخواهید وقتتان را با کسانی بگذرانید که خوشبختی را از شما می‌گیرند.
2. از مشکلاتتان فرار نکنید.
3. به خودتان دروغ نگویید. به هر کس دیگری در دنیا می‌توانید دروغ بگویید به جز خودتان.
4. نیازهای خودتان را پنهان نکنید. دردناک‌ترین مسئله این است که وقتی شدیداً درگیر دوست داشتن کسی هستید، خودتان را فراموش کنید و یادتان برود که شما هم فردی خاص هستید. بله، باید به دیگران کمک کنید اما به خودتان هم همینطور.
5. سعی نکنید کسی باشید که نیستید. خودتان باشید و مطمئن باشید آنهایی که باید، دوستتان خواهند داشت.

6. درگیر گذشته نشوید.
7. از اشتباه کردن نترسید.
8. خودتان را بخاطر اشتباهات گذشته‌تان سرزنش نکنید.
9. سعی نکنید خوشبختی را بخرید. خیلی از چیزهایی که آرزو داریم داشته باشیم گران هستند. اما حقیقت این است که چیزهایی که واقعاً ما را خوشحال و راضی می‌کنند کاملاً رایگان‌اند: مثل عشق، خنده و تلاش در جهت علایقمان.

10. سعی نکنید برای خوشبختی‌تان به دیگران تکیه کنید.
11. وقت تلف نکنید. زیاد فکر نکنید چون اینکار فقط مشکل‌تراشی می‌کند.
12. فکر نکنید آماده‌ نیستید. هیچکس هیچوقت وقتی فرصتی پیش می‌آید، 100% آماده نیست. چون بیشتر موقعیت‌های عالی زندگی ما را مجبور می‌کند که فراتر از محدوده امنمان قدم برداریم و این یعنی احساس راحتی نخواهیم داشت.
13. به دلایل نادرست درگیر هیچ ارتباطی نشوید.

14. بخاطر اینکه روابط قبلی تان موفقیت‌آمیز نبوده‌اند، روابط جدید را رد نکنید.
15. سعی نکنید با همه رقابت کنید.
16. به دیگران حسادت نکنید.
17. دست از شکایت کردن و دلسوزی برای خودتان بردازید.

18. کینه‌توزی نکنید.
19. نگذارید دیگران شما را تا سطح خودشان پایین بکشند.
20. وقتتان را برای توضیح دادن خودتان برای دیگران تلف نکنید.
21. هیچوقت بدون وقفه انداختن کاری را پشت سر هم انجام ندهید.

22. زیبایی لحظات کوچک را نادیده نگیرید.
23. سعی نکنید همه چیز ایدآل و بی‌نقص باشد. دنیای واقعی به ایدآل‌گراها جایزه نمی‌دهد، به کسانی پاداش می‌دهد که کار انجام می‌دهند.
24. آسان‌ترین راه را دنبال نکنید. زندگی آسان نیست، مخصوصاً وقتی برای به دست آوردن چیز باارزشی برنامه‌ریزی می‌کنید.
25. اگر همه چیز بر وفق مرادتان نیست، تظاهر نکنید که اینطور است.

26. دیگران را بخاطر مشکلاتتان مقصر نکنید.
27. لازم نیست برای همه، همه‌کس باشید. اینکار غیرممکن است و فقط خسته‌تان خواهد کرد. اما لبخند زدن به دیگران می‌تواند دنیا را تغییر دهد.
28. زیاد نگران نباشید.
29. روی چیزی که نمی‌خواهید اتفاق بیفتد متمرکز نشوید. روی چیزهایی متمرکز شوید که می‌خواهید اتفاق بیفتند. تفکر مثبت از لازمه‌های هر موفقیت است. اگر هر روز صبح با این فکر بیدار شوید که اتفاقی فوق‌العاده در زندگی‌تان خواهد افتاد، و به آن توجه دقیق کنید، خواهید دید که حق با شما بوده است.
30. اخرین و مهترین چیز این است که: قدرنشناس نباشید.

 

پ ن ١: اینکه من اینارو نوشتم معنیش این نیست مو بمو همشو دارم عمل میکنم

پ ن ٢: ایده آل گرا بودن برای بودن بهترین ورژن از خودت بهترین کاریه که میتونی در حق خودت بکنی

 

 

 

Rega
۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۳ ۶ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

 

اصالت خلق می‌کند... جهالت جعل می‌کند... 

 

Rega
۲۰ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۳۸ ۲ نظر

 

ریختن کنجد روی بربری برای مردمانش یک آپشن محسوب میشود!!

در آن کشور، مردمانش به جای حل مشکلاتشان یا دعوا میکنند یا سعی میکنند به بهترین طرز ممکن زندگیشان را با آن تطبیق دهند.

در آنجا مردم خانه ای رو به آفتاب را گرانتر می‌خرند. بعد با هفت لایه
پرده ، پنجره ها را میپوشانند …

جالب است در آن کشور یک دختر کنار خیابان میتواند عامل یک ترافیک طولانی مدت باشد…

در آن کشور اگر آدم ها دلشان بگیرد یا باید بروند قبرستان و بیمارستان یا آسایشگاه سالمندان تا بفهمند غم های بزرگتری هم هست!!
تا دلشان هوای شادی نکند.

همه در آنجا برای تغییر به دنبال منجی هستند.
هرکسی غیر از خودشان!
در آن کشور تفاوت بین شادی کردن و عزا داری را فقط با دیدن محل برخورد دست ها میتوان فهمید.

هر کسی که گفته آن کشور از جهان سوم است! یقین دارم تا ۳ بیشتر بلد نبوده بشماره

 

 

Rega
۱۷ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۳۰ ۳ نظر

 

 

دموکراسی این نیست که مرد

از سیاست بگوید و کسی به او

اعتراض نکند،دموکراسی این است

که زن از عشق بگوید و کسی

چپ چپ نگاهش نکند.

 

 

Rega
۱۶ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۱۷ ۲ نظر

داشتنت مثل نم نم باران جاده شمال …
مثل مستی بعد از اولین پیک های شراب…
مثل خواب بعد از ظهر…
مثل اهنگ های قدیمی کریس دی برگ …
مثل دیالوگ های فیلم شب یلدا…
مثل آن بغلی که عاشقت است،جدا نمیشود، تنهایت نمیگذارد …
و مثل برگشتن آدمی که سالها منتظرش بودی …
آی میچسبد ،آی میچسبد …

 

دوست خوب

 

 

دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی که نیست ، توی زندگیت یه چیزی رو کم احساس کنی !
دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمی شه.
دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار که دلت می گیره ، یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می شه.
دوست یعنی وقت اضافه … یعنی تو همیشه براش عزیزی حتی توی وقت اضافه.
دوست یعنی تنهایی هامو می سپرم دست تو چون شک ندارم که می فهمیشون …
دوست یعنی یه راه دو طرفه ٬ یه قدم من ، یه قدم تو … اما بدون شمارش و حساب و کتاب.
دوست یعنی من از بودنت سربلندم نه سر به زیر و شرمنده
دوست یعنی یه چیز گرمی رو تو قلبت احساس می کنی که همیشه از خاموش شدنش می ترسی
دوست یعنی من ، یعنی تو …
پس مواظب خودت باش که یه دوست بیشتر ندارم

 

 

 

Rega
۱۵ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۰۱ ۱۱ نظر
بیخوابی بد و کلافه کننده فقط اونی که یکهو ساعت 10 صبح بهت خبر بدن فردا و پس فردا شب موزیک زنده داریم و قرار اونقدر مشتری رزرو بشه که نتونی هیچ جایی جا بدی که بشینن و تنهایی باید بدون هیییچ آمادگی قبلی و حتی موجود نبودن خیلی مواد اولیه برای پذیرایی تنها و بدون کمک کارهارو انجام بدی و یک دنیا آماده سازی کنی تا ساعت یک نصفه شب هم سرکار بودی و بعد از یک روز سخت کاری طاقت فرسا که تنهایی کار سه نفر رو انجام داده باشی و قرار هست که دو روز دیگه بدتر ازین هم داشته باشی ولی هر چی زووور بزنی کمتر خوابت ببره که فردا زیر فشار کار تمرکزت رو از دست ندی و کم نیاریی
Rega
۰۹ بهمن ۹۹ ، ۰۴:۱۴ ۵ نظر
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻃﻮﻻ‌ﻧﯽ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻏﺎﻓﻞ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺁﺏ ﺭﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﻔﻤﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮونی مون ﻭ زمانیه ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻔﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑل ﻭ ﺑﯽ ﺑﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻗﯿﻤﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﮑﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻣﯿﺮن ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ. ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷن، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺳﭙﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻔﯿﺪﯼ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺳﻼ‌ﻣﺘﯿﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ. ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻃﻮﻻ‌ﻧﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ. ﻭ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻣﯿﺎﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.

ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﯾﯿﺎﺗﺸﻮﻧﻭ ﻣﻮ ﺑﻪ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﯾﯿﺎﺗﺶ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺎﺭﻡ.


ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ
ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ 14/15 ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺮ ﻭ ﺷﯿﻄﻮنی بودیم. اما یاﺩﻣﻪ ﯾﮑﯽ ﺗﻮﯼ ﮐﻼ‌ﺳﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻮﺩﺏ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺮﺗﺒﺶ ﻭ ﮐﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﺨﻤﻞ ﺯﺭﺷﮑﯽ ﺍﺗﻮ ﺯﺩﻩ ﺵ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﻠﻮﻏﯿﺎ ﻭ ﺷﯿﻄﻮﻧﯿﺎﯼ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﺩﺏ ﻭ ﻣﺘﯿﻦ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺁﺫﺭ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﻧﺎﻇﻤﻤﻮﻥ ﺁﻗﺎﯼ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﻭﺳﻂ ﮐﻼ‌ﺱ ﺩﺭﺱ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﮐﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺯﺭﺷﮑﯽ ﭘﻮﺵ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﻻ‌ﻥ ﺑﺮﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺧﺮﺍﺟﻪ. ﻫﻤﻪ ﮐﻼ‌ﺱ ﺣﺘﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻮﻧﻢ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﻫﻦ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﮕﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺩﺑﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﻣﯿﺸﺪ. ﺁﻗﺎﯼ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺳﻨﺶ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻻ‌ﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﺩ. ﻫﻤﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻣﮕﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟش بود؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ 18 ﺳﺎﻝ. ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻫﻤﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ 18 ﺳﺎﻟﺸﻪ، 18 ﺳﺎاااﻝ. ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﺳﻦ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻥ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﺍﺍﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻣﻦ 18 ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺸﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ. ﻣﯿﺸﻢ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻦ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﻪ ﻭ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻪ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﮐﺴی هﻢ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﭘﺲ ﻧﺪﻩ.


ﺍﻻ‌ﻥ ﺩﻗﯿﻘﺎ 21 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﯼ ﮐﻼ‌ﺱ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﻪ 15 ﺳﺎﻟﻪ ﺣﺎﻻ‌ ﺷﺪﻡ 36 ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﯾﯿﺎﺗﺶ ﺑﺎ ﻭﺿﻮﺡ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺭﮊﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﻮﯼ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺴﺘﻢ.


ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎت طی شده در ﺍﯾﻦ 21 ﺳﺎﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﻋﻤﺮﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻫﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﻧﺪ ﺭﻭﺑﻪ ﺟﻠﻮﺵ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ. ﺳﺎﻝ ﺁﺧﺮ ﺗﺤﺼﯿﻠﯿﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺣﻖ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺳﻢ ﻭ ﻫﯿﯿﯿﯿﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻ‌ﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﻠﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﻭ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ.
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭘﺸﯿﻤﻮﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﻢ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺳﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﮕﺬﺭﻡ. ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺘﻬﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺳﻮﺯﻭﻧﺪﻡ ﻫﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻢ ﺗﺠﺮﺑﮕﯿﺎﻢ ﻭ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ.


ﺑﻬﺮ ﺣﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯿﻪ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯﯾﻦ ﺑﺒﻌﺪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ﻫﻢ دانشگاه برم ﻫﻢ ﺯﺑﺎﻧﻤﻮ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﮐﻨﻢ ﻫﻢ ﻧﻮﺍﺧﺘﻦ ﺳﻨﺘﻮﺭ ﺭﻭ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻡ و هم ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺒﻞ ﺗﺮﻫﺎ ﺍﻧﺠﺎﻣﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﻧﺪﺍﺩﻡ. ﺷﺎﯾﺪ 36 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻭ ﺯﻭﺩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﺳﯽ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﺎﺳﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯼ ﻭ ﻣﺎ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﻧﺠﺎﻣﺸﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻧﺪﺍﺩﯾﻢ، ﺑﺎ ﺳﻬﻞ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺟﻠﻮﻩ ﺩﺍﺩﻧﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻟﯽ؛ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﺜﻞ ﺣﺎﻻ‌ﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺠﺰ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﺮﺑﺎﺩ ﺭﻓﺘﻪ 21 ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺩﻟﺘﻮ ﻧﻤﯿﺴﻮﺯﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺩﺕ ﻣﯿﺎﯼ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺎﺷﯽ.


ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺣﺴﺮﺗﻬﺎ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻭ ﺗﻼ‌ﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ.


ﻗﺪﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ. ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ. 

ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻨﮑﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﺗﺤﺼﯿﻠﻢ ﺭﻭ ﻭﻝ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﺎﺳﺖ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﺷﻮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭﺳﻢ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﻧﻢ ﻭ ﺗﻮﺵ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺸﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﮕﯿﻢ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺪﻭﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﻧﺸﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻡ،

"ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ"

ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻧﯿﻔﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﻧﺸﻢ، ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻣﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﮐﺮﺩﻡ.


""ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ، ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻤﻪ؛ ﺧﯿﻠﯽ""


.
Rega
۰۶ بهمن ۹۹ ، ۰۷:۵۰ ۵ نظر
داشتم محتویات داخل گوشیمو نگاه میکردم. یه لحظه رفتم توی تماسهام. دیدم بیشتر از دوازده روزه هییچ تماسی نداشتم نه تماس بی پاسخ نه ارسالی نه دریافتی حتی دریغ از یک پیامک از یک دوست رفیق یا آشنا. یه لحظه دلم بشدت گرفت و تیر کشید از حجم تنهایی بزرگی که زندگیم رو اشغال کرده. چقدر سخته یه روز بفهمی چقدر تنهایی و هیچ کسی نیست که توی دو هفته گذشته دلش برات تنگ شده باشه که بخواد یک تماس یا یک پیام بهت بده. تو زندگیت کسی نباشه نگرانت بشه ازینکه کجایی بیخبری ساکتی و نیستی. و کسی رو هم نداشته باشی که بخوای خودت سراغش رو بگیری صداشو بشنوی یا بخوان صداتو بشنون. قدر عشقتون دوستهای دورو برتون کسانی که نگرانتون میشن همیشه و بیخبری از تو طاقتشونو طاق میکنه رو بدونین. ازدست ندین خوبای زندگیتونو
Rega
۰۴ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۰ ۴ نظر